« من یک نویسنده هستم و هر آنچه را باید بنویسم مینویسم و تو ای پاسدار جهالت اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی ، قفل کن ! اما بدان همان کسی که امروز ندانسته برای تو قفل میسازد فردا دانسته کلیدش را برای من میسازد...»

عاشقی...

عشق یعنی سرزمین پاک من

عشق یعنی لحظه ی بیداد من عشق یعنی لیلی و مجنون شدن

عشق یعنی وامق و عذرا شدن عشق یعنی مسجد الاقصی من

عشق یعنی کودک فردای من

عشق یعنی کلبه دل ساختن در قمار زندگی جان باختن

عشق یعنی چشمهای پر ز خون  درد و غم یکجا به هم امیختن

عشق یعنی درد های بیشمار گریه کردن سوختن افروختن

عشق یعنی کلبه اسرار یعنی مخزن الاسرار من






گزارش تخلف
بعدی