« من یک نویسنده هستم و هر آنچه را باید بنویسم مینویسم و تو ای پاسدار جهالت اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی ، قفل کن ! اما بدان همان کسی که امروز ندانسته برای تو قفل میسازد فردا دانسته کلیدش را برای من میسازد...»

و اگر باران ببارد ...

 

از اينگونه مردن

مي خواهم خواب اقاقيا ها را بميرم.

خيالگونه،
در نسيمي كوتاه
كه به ترديد مي گذرد
خواب اقاقياها را
بميرم.
***
مي خواهم نفس سنگين اطلسي ها را پرواز گيرم.

در باغچه هاي تابستان،
خيس و گرم
به نخستين ساعت عصر
نفس اطلسي ها را
پرواز گيرم.
***
حتي اگر
زنبق ِ كبود ِ كارد
بر سينه ام
گل دهد-
مي خواهم خواب اقاقيا را بميرم
در آخرين فرصت گل،
و عبور سنگين اطلسي ها باشم
بر تالار ارسي
در ساعت هفت عصر

گزارش تخلف
بعدی